دراییدنلغتنامه دهخدادراییدن . [ دَ دَ ] (مص ) درائیدن . گفتن . (برهان ). سخن گفتن . حرف زدن . بیان کردن . (از ناظم الاطباء) : منگر سوی آن کسی که زبانش جز خرافات و فریه ندراید. ناصر
دراییدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گفتن؛ سخن گفتن؛ سخن سر کردن: ◻︎ کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چربگویان آنجا شوند کند زبان (فرخی: ۳۲۷).۲. آواز کردن؛ بانگ برآوردن.
درائیدنلغتنامه دهخدادرائیدن . [ دَ دَ ] (مص ) گفتن . (غیاث ). لائیدن . دراییدن : روز کاین از شب بشنید شد آشفته و گفت خامشی کن چه درائی سخن نامحکم . اسدی .شرف مرد به علمست شرف نیست
ژاژ درائیدنلغتنامه دهخداژاژ درائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . ژاژ خائیدن . رجوع به ژاژ خائیدن شود : کسی که ژاژ دراید به درگهی نشودکه چربگویان آنجا شوند کندزبان . فرخی .چرا
تکلمدیکشنری عربی به فارسیدراييدن , سخن گفتن , حرف زدن , صحبت کردن , تکلم کردن , گفتگو کردن , سخنراني کردن , پره چرخ , ميله چرخ , اسپوک , ميله دار کردن , محکم کردن
درائیدنلغتنامه دهخدادرائیدن . [ دَ دَ ] (مص ) گفتن . (غیاث ). لائیدن . دراییدن : روز کاین از شب بشنید شد آشفته و گفت خامشی کن چه درائی سخن نامحکم . اسدی .شرف مرد به علمست شرف نیست
ژاژ درائیدنلغتنامه دهخداژاژ درائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . ژاژ خائیدن . رجوع به ژاژ خائیدن شود : کسی که ژاژ دراید به درگهی نشودکه چربگویان آنجا شوند کندزبان . فرخی .چرا