درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ ] (اِ) درا. زنگ و جرس . (برهان ). جرس . (از دهار) (جهانگیری ) (از منتهی الارب ). زنگی که بر گردن شتر بندند. (اوبهی ). جرس و آنچه به گردن شتر بندند.
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ ] (نف ) مخفف دراینده . گوینده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خیره درای ؛ هرزه درای . گزافه گوی . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- ژاژدرای ؛ یاوه گوی
درایلغتنامه دهخدادرای . [ دَ] (اِ) ریشه ٔ دراییدن . گفتگو. (برهان ). مکالمه . (ناظم الاطباء). || ماضی گفتن ، یعنی گفت . (از برهان ) (جهانگیری ). || (فعل امر) امر بر گفتن ، یعنی
درآیلغتنامه دهخدادرآی . [ دَ ] (فعل امر) امر بر درآمدن یعنی بدرون آی . (از برهان ) (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به درآمدن شود.- برای و درای ؛ برو بیا.- || کنایه از شک
درعیلغتنامه دهخدادرعی . [ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن محمد، مکنی به ابوالعباس و مشهور به ابن ناصر (1069 - 1129هَ . ق .). از فاضلان کشور مغرب (مراکش ). او راست : الرحلة الناصریة وا
درعیلغتنامه دهخدادرعی . [ دَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن احمد، مکنی به ابوعبداﷲ و مشهوربه ابن ناصر. از فضلای مالکی در کشور مغرب (مراکش ) بود که به سال 1085 هَ . ق . درگذشت . او را بر
درایندهلغتنامه دهخدادراینده . [ دَ ی َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دراییدن . سراینده .گوینده . آوازکننده . (برهان ) (آنندراج ) : دراینده هر سو درای شترز بانگ تهی مغز را کرده پر.نظ
دراییدنلغتنامه دهخدادراییدن . [ دَ دَ ] (مص ) درائیدن . گفتن . (برهان ). سخن گفتن . حرف زدن . بیان کردن . (از ناظم الاطباء) : منگر سوی آن کسی که زبانش جز خرافات و فریه ندراید. ناصر