درجۀ عادیeconomy class, tourist classواژههای مصوب فرهنگستاننوعی درجه در مسافرتهای هوایی که نرخ آن از سایر درجات ارزانتر است و در آن خدمات کمتری به مسافر ارائه میشود؛ پایینترین سطح خدمات مسافرتی متـ . عادی 2، درجۀ گ
درجةدیکشنری عربی به فارسیزينه , درجه , رتبه , پايه , ديپلم يا درجه تحصيل , نمره , درجه بندي کردن , نمره دادن , پله , نردبان , پله کان , مرتبه
دَرَجَةًفرهنگ واژگان قرآندرجه و مرتبه صعودي (درج به معني "پله "را در جائي بکار ميبرند که مساله بالا رفتن و صعود را در نظر داشته باشند )
averageدیکشنری انگلیسی به فارسیمیانگین، درجه عادی، حد وسط پیدا کردن، میانه قرار دادن، میانگین گرفتن، بالغ شدن، متوسط، حد وسط، میانی
چینش فشردهhigh-density seatingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چیدمان صندلی در هواپیما که از چیدمان درجة عادی متراکمتر است
averagesدیکشنری انگلیسی به فارسیمیانگین ها، میانگین، درجه عادی، حد وسط پیدا کردن، میانه قرار دادن، میانگین گرفتن، بالغ شدن
درجۀ عادیeconomy class, tourist classواژههای مصوب فرهنگستاننوعی درجه در مسافرتهای هوایی که نرخ آن از سایر درجات ارزانتر است و در آن خدمات کمتری به مسافر ارائه میشود؛ پایینترین سطح خدمات مسافرتی متـ . عادی 2، درجۀ گ