دردورلغتنامه دهخدادردور. [ دُ ] (اِخ ) تنگنائی است به کنار دریای عمان . (منتهی الارب ). موضعی است درسواحل دریای عمان و آن تنگه ای است بین دو کوه که کشتیهای کوچک از آن عبور می کنند. (از معجم البلدان ). وفی هذا البحر جبال عمان و فیها الموضع الذی یسمی الدردور و هو مضیق بین جبلین تسلکه السفن الصغا
دردورلغتنامه دهخدادردور. [ دُ / دَ ] (ع اِ) گرداب که غرق کند. (منتهی الارب ). محلی در دریا که آب آن میجوشد و می چرخد، و درآن بیم غرق شدن است . (از اقرب الموارد). گرداب . (مهذب الاسماء). گرداب مهلک و غرق کننده ، و گویند عربی است . (برهان ). ج ، دَرادیر. (مهذب ا
دیردورلغتنامه دهخدادیردور. [ دَ / دُو ] (ص مرکب ) از کواکب ، بطی ءالسیر چون کیوان . (آنندراج ) (بهار عجم ).
درادرلغتنامه دهخدادرادر. [ ] (اِ) درختی است بزرگ با گل زرد و برگ خاردار و میوه ای چون شاخهای دفلی پررطوبت و چون برسد از آن پشه بیرون آید و بدین جهت آن را درخت پشه می گویند. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 156).
راتی نسلغتنامه دهخداراتی نس . [ ن ِ ] (اِخ ) سوارکاری از طایفه ٔ کادوسیان که درحضور کورش اسب دوانی کرد. (ایران باستان ج 1 ص 429).
بپیشلغتنامه دهخدابپیش . [ ب ِ ] (ق مرکب ) در پیش . در قبل . در سابق . || درحضور. روبرو. (ناظم الاطباء). || پیشاپیش . مقدم بر دیگران : به پیش اندرون رستم پهلوان پس پشت او سالخورده گوان . فردوسی .|| (صوت ) در تداول نثرمعاصر به صورت ا