درخلاندنلغتنامه دهخدادرخلاندن . [ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خلاندن . خلانیدن . نشاندن . داخل کردن . در میان نهادن : تو برداشتی آمدی سوی من همی درخلاندی به پهلوی من . سعدی .رجوع به خلاندن و خلانیدن شود.