درخویدلغتنامه دهخدادرخوید. [ ] (اِخ ) (بحیره ٔ...) بحیره ای کوچک است . [ از پارس ] نهری از آنجا می آید که به بروآت معروف است . (فارسنامه ٔابن البلخی ص 154) (از نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 240).
درخود حل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم حل کردن، جذب کردن، ذوب کردن، حق تابعیت دادن، اهلی کردن عادت کردن طبقهبندی کردن فرهنگ خودرا تحمیل کردن، مجبور کردن میزان کردن، سازگار کردن، روان کردن