دردجةلغتنامه دهخدادردجة. [ دَ دَ ج َ ] (ع مص ) مهر آوردن شتر ماده بچه ٔخود را. || با هم یکی شدن و پشتی کردن دوکس در دوستی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دردیزیلغتنامه دهخدادردیزی . [ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 26 هزارگزی شمال خاوری زرند و 12 هزارگزی خاور راه مالرو زرند به راور. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران
دیرگدازیrefractorinessواژههای مصوب فرهنگستانمقاومت ماده در برابر حرارت بالا که بهوسیلۀ مخروطِ آذرسنج (pyrometric cone equivalent) اندازهگیری شود
دردجایلغتنامه دهخدادردجای . [ دَ ] (اِ مرکب ) موضع درد. جای درد. جایی که درد کند. محل الم . لَماس . (منتهی الارب ).
پشتی کردنلغتنامه دهخداپشتی کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پشتیبانی کردن . یاری کردن . مدد کردن . مظاهرت . حمایت . معاضدت . امداد : اگر پشتی کند گردون چه باید پشتی لشکرچه باید یاری مردم کرایاور بود دولت . قطران .دگر ره دایه گفت ای سرو