مزعجدیکشنری عربی به فارسیپر دردسر , پرزحمت , مزاحم , سخت , دردسردهنده , مصدع , رنج اور , ناراحت , نامساعد (مانند هوا) , ناخوشايند
مصدعلغتنامه دهخدامصدع . [ م ُ ص َدْ دِ ] (ع ص ) کسی که جداجدا می کند. (ناظم الاطباء). جداکننده . (غیاث ). || آنکه دردسر می رساند. (ناظم الاطباء). دردسررساننده . (غیاث ). گران . دردسردهنده . مایه ٔ دردسر. تصدیعافزا. سردردآرنده . سردردآور. (یادداشت مؤلف ). هر چیزی که دردسر آورد و آزار رساند و
متصدعلغتنامه دهخدامتصدع . [ م ُ ت َ ص َدْ دِ ] (ع ص ) دردسر یابنده . (غیاث ) (آنندراج ). و این لفظ را به جای مُصَدِّع که به معنی دردسر دهنده است آوردن خطا است چنانکه بعضی در انشاء نویسند که متصدع خدمت می شوم در این صورت مصدع باید نوشت . (از غیاث ) (آنندراج ). دردسردهنده . زحمت دهنده . مزاحم <s