درراهunderwayواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که نه درلنگر باشد، نه به گِل نشسته و نه به جایی بسته شده باشد
چشم درراهیلغتنامه دهخداچشم درراهی . [ چ َ / چ ِ دَ ] (حامص مرکب ) چشم براهی .چشم برراهی . انتظار. تربص . رجوع به چشم برراهی شود.
چشم درراهیلغتنامه دهخداچشم درراهی . [ چ َ / چ ِ دَ ] (حامص مرکب ) چشم براهی .چشم برراهی . انتظار. تربص . رجوع به چشم برراهی شود.
نحودیکشنری عربی به فارسیاينده , روي , بسوي , بطرف , نسبت به , درباره , نزديک به , مقارن , درراه , براي
راهگردلغتنامه دهخداراهگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) که در راه بگردد. که درراه گردش کند. که در راه قدم زند. گردنده در راه .
باقدرالغتنامه دهخداباقدرا. [ ق َ ] (اِخ ) از قرای شرقی بغداد درراه خراسان است . (از معجم البلدان و مراصدالاطلاع ).
برثانلغتنامه دهخدابرثان . [ ب َ ] (اِخ ) وادیی است درراه رسول خدا صلوات اﷲعلیه بسوی بدر. (منتهی الارب ).