دیرسازلغتنامه دهخدادیرساز. (نف مرکب ) دیرپیوند. (یادداشت مؤلف ). دیرآشنا : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی .چنین داد پاسخ که آز و نیازدو دیوند پتیاره و دیرساز. فردوسی .اگر چ
گنبد دیرسازلغتنامه دهخداگنبد دیرساز. [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : بدیدم که این گنبد دیرسازنخواهد همی لب گشادن به راز.فردوسی .
کلید دگرسازalt key, altواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که معمولاً با یک یا دو کلید دیگر بهطور همزمان فشار داده میشود تا کارکردی غیر از کارکرد اصلی هریک از کلیدهای ترکیبشونده ایجاد کند متـ . دگرساز
خضرادمنلغتنامه دهخداخضرادمن . [ خ َ دِ م َ ] (اِ مرکب ) خضراء دمن . خضراءالدمن .رجوع به خضراء دمن در این لغت نامه شود : خضرادمنی و خضردامن درساز چو آب خضر با من .نظامی .
شیطانکلغتنامه دهخداشیطانک . [ ش َ / ش ِ ن َ ] (اِ مرکب ) عنکبوت . (یادداشت مؤلف ). || قسمتی متحرک از تفنگ که به اراده ٔ تیرانداز بسختی بر پستانک خورد و آتش از چاشنی جهاند. در تفنگ و امثال آن ،آهنی که با کشیدن پاشنه بر چاشنی بسختی فرودآید و آنرا مشتعل کند. (یاد
نقصانیلغتنامه دهخدانقصانی . [ ن ُ ] (حامص ) به معنی نقصان ،در این لفظ یای تحتانی زائد است در آخر، چنانچه در سلامتی و خلاصی و غیره . (از غیاث اللغات ). مزیدعلیه نقصان بر قیاس زیادت و زیادتی و جریان و جریانی و فضول و فضولی و حضور و حضوری . (از آنندراج ) : به هر ناسازیی
مکدرسازلغتنامه دهخدامکدرساز. [ م ُ ک َدْ دَ ] (نف مرکب ) آشفته کننده و آزرده نماینده . (ناظم الاطباء).
پودرسازpulverizer/pulveriserواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی برای کاهش اندازة پسماند یا هر مادة دیگر و تبدیل آن به ذرات بسیار ریز