درسةلغتنامه دهخدادرسة. [ دُ س َ ] (ع اِ) ریاضت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مشق . (ناظم الاطباء).
درسهلغتنامه دهخدادرسه . [ دَ س َ / س ِ ] (اِ) درسته . بخشیدن . عفو. (برهان ) (آنندراج ). درگذشتن از گناه که به تازیش عفو خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ).
درسیهلغتنامه دهخدادرسیه . [ دَ سی ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری اهواز، کنار رود کارون و 13 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو اهواز به آبادان ، با <span class="hl" dir="lt
درشةلغتنامه دهخدادرشة. [ دُ ش َ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ). لزوم . (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد به معنی لجاجت (اللجاجة) آمده و گوید «فی طبعه درشة»؛ یعنی در طبع او لجاجتی است ، ولی صاحب تاج العروس آن را «حاجت » نوشته و گوید «درویش » به معنی فقیر و حاجتمند اگر عربی باشد، مأخوذ از این کل
درصةلغتنامه دهخدادرصة. [ دِ ص َ / دِ رَ ص َ ] (ع اِ) ج ِ دَرْص و دِرْص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به درص شود.
پدرپیشهلغتنامه دهخداپدرپیشه . [ پ ِ دَ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) پیشه ٔ پدری .- امثال :پدرپیشه تبر تیشه .
درسهلغتنامه دهخدادرسه . [ دَ س َ / س ِ ] (اِ) درسته . بخشیدن . عفو. (برهان ) (آنندراج ). درگذشتن از گناه که به تازیش عفو خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ).
تکحیصلغتنامه دهخداتکحیص . [ ت َ ] (ع مص ) محو و ناپدید کردن ، یقال : کحص الکتاب فکحص ؛ ای درسه فدرس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مدرسلغتنامه دهخدامدرس . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سبق گوینده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آزماینده و تعلیم کننده ٔ درس . (ناظم الاطباء): درس و أدرس الکتاب ؛ درسه . (متن اللغة). رجوع به مُدَرِّس شود.
درپهلغتنامه دهخدادرپه . [ دَ پ ِه ْ ] (اِ) رحمت و بخشش و عفو. (برهان ).مغفرت و آمرزش . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف درسه است . (حاشیه ٔ برهان ). || (ص ) ناپیدا. ناپدید.(برهان ). غایب . ناپدیدار. غیرمرئی . (ناظم الاطباء).
مدرسةدیکشنری عربی به فارسیمدرسه , اموزشگاه , مکتب , دبستان , دبيرستان , تحصيل در مدرسه , تدريس درمدرسه , مکتب علمي يا فلسفي , دسته , جماعت همفکر , جماعت , گروه , دسته ماهي , گروه پرندگان , تربيب کردن , بمدرسه فرستادن , درس دادن