درستکاریلغتنامه دهخدادرستکاری . [ دُ رُ ری ](حامص مرکب ) درستکار بودن . عمل درستکار. درست کرداری . حکمت . (السامی ). || امانت : جامه و زر نهاد حالی پیش کرد روشن درستکاری خویش .نظامی .
درستکارلغتنامه دهخدادرستکار. [ دُ رُ ] (ص مرکب ) استوار کار. (ناظم الاطباء). حکیم . (السامی ) (مهذب الاسماء). حکمة. (دهار). آنکه کارهایش براستی و درستی انجام گیرد. درست کردار. || امین . (ناظم الاطباء). معتمد.
درستکاردیکشنری فارسی به انگلیسیconscientious, honest, honorable, just, religious, righteous, scrupulous, single-hearted, square, straightforward, upright
درستکارفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص فا.) 1 - آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار. 2 - امین ، معتمد.
راستگاریلغتنامه دهخداراستگاری . (حامص مرکب ) عمل راستگار. امانت . درستکاری . راستکرداری . و رجوع به راستگار و راستکاری و درستکاری شود.