درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان باشد. رجوع به الاصابة و منتهی الارب شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخدا). کاملاً. بتمامه <span c
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) ابن رباط فُقَیمی . شاعری بوده است معاصر فرزدق (قرن اول هجری ) و او سیاه چرده و کوتاه بالا و زشت روی بوده . (از البیان و التبیین ج 2) (از منتهی الارب ).
temperingدیکشنری انگلیسی به فارسیخستگی، ابدیده کردن، ملایم کردن، مخلوط کردن، میزان کردن، اب دادن، درست ساختن، درست خمیر کردن
tempersدیکشنری انگلیسی به فارسیتمپورها، خوی، طبع، مزاج، خو، قلق، خیم، سرشت، طبیعت، حالت، خشم، ابدیده کردن، ملایم کردن، مخلوط کردن، میزان کردن، اب دادن، درست ساختن، درست خمیر کردن
مزاجدیکشنری عربی به فارسیحالت , حوصله , حال , سردماغ , خلق , مشرب , وجه , اب دادن (فلز) , درست ساختن , درست خمير کردن , ملا يم کردن , معتدل کردن , ميزان کردن , مخلوط کردن , مزاج , خو , قلق , خشم , غضب , طبيعت , فطرت , سرشت
سر دستار چیدنلغتنامه دهخداسر دستار چیدن . [ س َ رِ دَ دَ ] (مص مرکب ) کناره ٔ دستار در وقت بسر پیچیدن درست ساختن ، چنانکه خدمتکاران اغنیا کنند. (از آنندراج ) : کسی که او سر دستار سرو من چینددگر ز باغ چرا دسته ٔ سمن چیند.مولانا کافی (از آنندراج ).</
تأریجلغتنامه دهخداتأریج . [ ت َءْ ] (ع مص ) ورغلانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برانگیختن . تحریک کردن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).- تأریج جنگ ؛ برافروختن آن . (از اقرب الموارد).- تأریج قوم ؛ آنان را به مخالفت یکدیگر بران
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان باشد. رجوع به الاصابة و منتهی الارب شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخدا). کاملاً. بتمامه <span c
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) ابن رباط فُقَیمی . شاعری بوده است معاصر فرزدق (قرن اول هجری ) و او سیاه چرده و کوتاه بالا و زشت روی بوده . (از البیان و التبیین ج 2) (از منتهی الارب ).
درستفرهنگ فارسی عمید۱. صحیح.۲. سالم؛ بیعیب.۳. [قدیمی] تمام؛ کامل.۴. [قدیمی] امین و استوار.۵. (اسم) [قدیمی] سیم و زر مسکوک و تمامعیار.⟨ درست شدن: (مصدر لازم)۱. [عامیانه] ساخته شدن.۲. آماده شدن.۳. [عامیانه] اصلاح شدن.⟨ درست کردن: (مصدر متعدی)۱. [عا
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان باشد. رجوع به الاصابة و منتهی الارب شود.
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (ص ، ق ، اِ) کل . تام . کامل . تمام . (ناظم الاطباء). تمام و غیر ناقص . (غیاث ). که کم نیست : سنگ این نانوا درست است . مقابل کم : وزن یا سنگ درست ؛ که کم نباشد. سنگ تمام . سنگ حق . || وافیه . بخوبی . بسزا. بتمامی .(یادداشت مرحوم دهخدا). کاملاً. بتمامه <span c
درستلغتنامه دهخدادرست . [ دُ رُ ] (اِخ ) ابن رباط فُقَیمی . شاعری بوده است معاصر فرزدق (قرن اول هجری ) و او سیاه چرده و کوتاه بالا و زشت روی بوده . (از البیان و التبیین ج 2) (از منتهی الارب ).
راست و درستلغتنامه دهخداراست و درست . [ ت ُ دُ رُ ] (ترکیب عطفی ،ص مرکب ) آنکه براستی و درستی متّصف باشد. (یادداشت مؤلف ): آدم راست و درستی است . تسدید؛ راست و درست نمودن . (آنندراج ). راست و درست کردن . (منتهی الارب ).