درس گفتنلغتنامه دهخدادرس گفتن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تدریس . استذکار. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) : به عیبی که گفته ست درس هنربه امنی که خورده ست خون خطر. ظهوری (از
درس گرفتنلغتنامه دهخدادرس گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آموختن .فراگرفتن مطلبی از کسی به تعلیم . تعلم : که حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم . مولوی .گلی که درس ت
مدارسلغتنامه دهخدامدارس . [ م َ رِ ] (ع اِ) جاهای درس گفتن . (غیاث اللغات ). ج ِ مدرسه . رجوع به مدرسه شود : و اضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس ... صرف کرده است .
مدرسیلغتنامه دهخدامدرسی . [ م ُ دَرْ رِ ] (حامص ) شغل و عمل سبق گفتن و درس گفتن . (ناظم الاطباء). مدرس بودن .
زیناسلغتنامه دهخدازیناس . [ ] (اِخ ) مردی بود که او را ناموس می گفتند زیرا که کارش درس گفتن شریعت بود. (از قاموس کتاب مقدس ).