درماندهلغتنامه دهخدادرمانده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پریشان . تنگدست . بی کمک . عاجز. ناچار. (ناظم الاطباء). ناتوان افتاده . از کار افتاده . رنجور. ازپاافتاده . فرومانده . حسیر. قردم . کلیل . (منتهی الارب ). لهیف . محصر. (دهار). مسکین . مضطر. مفهوت . مُلْجا
درماندهیلغتنامه دهخدادرماندهی . [ دَ دِ ] (حامص مرکب ) درمان دادن . چاره سازی . دلسوزی نسبت به دیگران از راه درمان کردن دردها و دشواریهای آنان . مداوا. معالجه : دردستانی کن و درماندهی تات رسانند به فرماندهی .نظامی .
دیرماندهلغتنامه دهخدادیرمانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دیر ماندن . بسیار درنگ کرده . متوقف شده .- دیرمانده مجلس ؛ آنکه در آخر مجلس برسد. (آنندراج ).
parkدیکشنری انگلیسی به فارسیپارک، گردشگاه، باغ ملی، پردیز، شکارگاه محصور، درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن، اتومبیل را پارک کردن، قرار دادن
متنزهدیکشنری عربی به فارسیپارک , باغ ملي , گردشگاه , پرديز , شکارگاه محصور , مرتع , درماندگاه اتومبيل نگاهداشتن , اتومبيل را پارک کردن , قرار دادن
parksدیکشنری انگلیسی به فارسیپارک ها، پارک، گردشگاه، باغ ملی، پردیز، شکارگاه محصور، درماندگاه اتومبیل نگاهداشتن، اتومبیل را پارک کردن، قرار دادن