خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درمان پذیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درمان پذیر
لغتنامه دهخدا
درمان پذیر. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) درمان پذیرنده . علاج شدنی . خوب شدنی . چاره کردنی . مقابل درمان ناپذیر. مداوا کردنی : دردیست درد عشق که درمان پذیر نیست ازجان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست . خاقانی .رجوع به درمان شود.
-
واژههای مشابه
-
درمان بردن
لغتنامه دهخدا
درمان بردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) درمان پذیرفتن . درمان پذیری . درمان یافتن . برتافتن و تحمل کردن دارو و معالجه و مداوا : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
-
درمان جستن
لغتنامه دهخدا
درمان جستن . [ دَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دارو طلبیدن . درمان خواستن . علاج طلبیدن : با درد فراق تو به جان میزنم الحق درمان ز که جویم که ز خوی تو ندیدم . خاقانی .گر به داغت می کشد فرمان ببرور به دردت می کشد درمان مجوی .سعدی .
-
درمان زدن
لغتنامه دهخدا
درمان زدن . [ دَ زَدَ ] (مص مرکب ) این ترکیب در عبارت زیر از جهانگشای جوینی آمده است اما معنی آن روشن نیست : هم در پایه ٔ آن منبر و حریم آن مجمع چنان بود که درمان زدند و شراب آشکار خوردند.
-
درمان ساختن
لغتنامه دهخدا
درمان ساختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دارو ترتیب دادن برای مداوا. || علاج کردن . چاره کردن : نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانْش سازد به گنج و سپاه . اسدی .کید [ پادشاه هند ] دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. (اسکندرنامه ، نسخه ٔ سعید نفیسی )....
-
درمان شدن
لغتنامه دهخدا
درمان شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معالجه شدن . علاج شدن . مداوا شدن : چشم بادم همه بیماری و بازهمه درمان شوم ان شأاﷲ. خاقانی .|| چاره شدن .
-
درمان عقرب
لغتنامه دهخدا
درمان عقرب . [ دَ ن ِ ع َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی درخت است در ساحل جنوبی ایران . درختی است زینتی با گلهای زرد در بندرعباس . (یادداشت مرحوم دهخدا). سیسبان .
-
درمان کردن
لغتنامه دهخدا
درمان کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مداوا کردن . دوا کردن . علاج کردن . شفا دادن . خوب کردن . علاج . معالجه . طَب ّ.مداوا. مداوات . (یادداشت مرحوم دهخدا) : تنت بر تک رخش مهمان کنم به گرز و به کوپال درمان کنم . فردوسی .گوشت ار گنده شود او را نمک درم...
-
درمان آباد
لغتنامه دهخدا
درمان آباد. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 6 هزار و پانصد گزی راه شوسه ٔ سردشت به مهاباد، با 255 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سردشت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
درمان جوی
لغتنامه دهخدا
درمان جوی . [ دَ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ درمان . آنکه در جستجوی درمان باشد. علاج خواه . طالب چاره . علاج و دارو طلبنده برای مداوا : خیر شد زی درخت صندل بوی که از او جانْش گشت درمان جوی .نظامی .
-
درمان سوز
لغتنامه دهخدا
درمان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) درمان سوزنده . سوزنده ٔ درمان . درمان ناپذیر : عاشق آشفته فرمان چون برددرد درمان سوز درمان چون برد.عطار.
-
درمان شناس
لغتنامه دهخدا
درمان شناس . [ دَ ش ِ ] (نف مرکب ) درمان شناسنده . شناسنده ٔ درمان . متخصص در اصول تداوی .
-
درمان شناسی
لغتنامه دهخدا
درمان شناسی . [ دَ ش ِ ] (حامص مرکب ) درمان شناس بودن . اصول تداوی .
-
درمان طلب
لغتنامه دهخدا
درمان طلب . [ دَ طَ ل َ ] (نف مرکب ) درمان خواه . درمان جوی . طلب کننده و جوینده ٔ درمان . خواهنده ٔ دارو به قصد مداوا شدن : طلب فرمودکردن باربد راوز او درمان طلب شد درد خود را.نظامی .