دریاچهرفرهنگ نامها(تلفظ: daryā čehr) (دریا + چهر = چهره) دریا روی ؛ (به مجاز) صاحب علم و آگاهی و فضیلت .
دریرلغتنامه دهخدادریر. [ دَ ] (ع ص ) مرد گرداندام توانا. (منتهی الارب ). || ستور تیزرو. || چراغ روشن و نورانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دریرلغتنامه دهخدادریر. [ دَ ] (ع مص ) تیز دویدن اسب یا نرم دویدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روان شدن خوی . (از منتهی الارب ).
دررلغتنامه دهخدادرر. [ دَ رَ ] (ع اِ) دررالطریق ؛ میانه ٔ راه . (منتهی الارب ). قصد و متن و میانه و قسمت مستقیم راه . (از اقرب الموارد). || دررالبیت ؛ پیشگاه خانه . (منتهی الارب ). گویند: داری درر دارک ؛ یعنی خانه ٔ من روبروی خانه ٔ تو است و آن وقتی است که دو خانه رو در روی هم باشد. (از اقرب
دررلغتنامه دهخدادرر. [ دِ رَ ] (ع اِ) ج ِ دِرّة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دِرّة شود. || زیادی و روانی شیر. (از اقرب الموارد).
ابدادیکشنری عربی به فارسیاغاز کردن , اغاز نهادن , شروع کردن , اغاز شدن , هميشه , همواره , هرگز , هيچ , اصلا , درهر صورت , هيچگاه , هيچ وقت , ابدا , حاشا , هرگز ديگر , ديگر ابدا
درزمانِ معینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ن، هرهفته، هرسال، همهروزه، هرروزه، درهر ماه (روز، ...)، ماهانه، همیشه، بهتناوب
پُرکاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ، فعالیت زیادی، زیادهروی، دخالت، فضولی، دستی درهر بدوبدو، اشتغال، گرفتاری، مشغولیت
لقزلغتنامه دهخدالقز. [ ل َ ] (ع مص ) مشت بر سینه زدن یا هر جا که باشد. || لگدزدن . || به مشت بر سینه و بر گردن زدن درهر لگد زدن . (منتهی الارب ). بر قفا بزدن . (زوزنی ).