درواهلغتنامه دهخدادرواه . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروا. دروای . سرنگون . (برهان )(آنندراج ). معلق . اندروا. || حیران . (برهان ) (آنندراج ). سرگردان . متحیر. سرگشته : ز بیم آتش تیغش که برشود به فلک ستارگان همه در برج خویش درواهند.امیر معزی (از جه
درواهلغتنامه دهخدادرواه . [ دَرْ ] (ص مرکب ) دروای . دروا. درواژ. ضروری . (برهان ) (آنندراج ). لازم . واجب . مهم . (ناظم الاطباء).- درواه تر ؛ لازمتر. الزم . (ناظم الاطباء).|| سزاوار. شایسته . (ناظم الاطباء). و رجوع به دروا و دروار و دروای شود.
درواهیلغتنامه دهخدادرواهی . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 28 هزارگزی شمال باختری برازجان و کنار رودخانه ٔ شاپور، با 1500 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ شاپور و چاه تأمین می شود و