دریابَری راهبردیstrategic sealiftواژههای مصوب فرهنگستانبهکارگیری شناورهای اقیانوسپیمای حمل تجهیزات و مواد نظامی در پشتیبانی از نیروهای نظامی کشور و نیروهای ترابری راهبردی
نیروهای دریابَری راهبردیstrategic sealift forcesواژههای مصوب فرهنگستاننیروهای دریابَری، مرکب از ناوها و سامانههای جابهجایی و تحویل بار و کارکنان آنها
دریاباریلغتنامه دهخدادریاباری . [ دَرْ ] (ص نسبی مرکب ) منسوب به دریابار. اهل دریابار. مردم دریابار. ساکنان دریابار : جنگ دریا کردی و از خون دریاباریان روی دریا لعل کردی چون شکفته لاله زار.فرخی .
دریابرلغتنامه دهخدادریابر. [ دَرْ ب ُ ] (نف مرکب ) دریابرنده . بحرپیما. دریاپیما. طی کننده ٔ دریا. دریاگذار : کُه اندام و مه تازش و چرخ گردزمین کوب و دریابر و رهنورد.اسدی .
دریابارلغتنامه دهخدادریابار. [ دَرْ ] (اِ مرکب ) (دریا+ بار، پسوند مکان ). دریای بزرگ . (ناظم الاطباء) : نه عود گردد هر چوب کان به رنج و به جهدبه گل فروکنی اندر کنار دریابار. فرخی .چو شهریار زمانه به باره اندر شدخبر شنید که رفت او
دریابارلغتنامه دهخدادریابار. [ دَرْ ] (اِخ ) بحرالجزائر : جاوه نام ولایتی است از دریابار. (سروری ج 1 ص 365). و رجوع به بحرالجزائر و دریای بحرالجزائر در ردیفهای خود شود.
نیروهای دریابَری راهبردیstrategic sealift forcesواژههای مصوب فرهنگستاننیروهای دریابَری، مرکب از ناوها و سامانههای جابهجایی و تحویل بار و کارکنان آنها