دریافتفرهنگ فارسی عمید۱. = دریافتن۲. گرفتن.۳. گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی.۴. پی بردن به امری یا مطلبی؛ ادراک؛ فهم.
دریافتلغتنامه دهخدادریافت . [ دَرْ ] (مص مرکب مرخم ) دریافتن . وجد. وجدان . یافت . (یادداشت مرحوم دهخدا). درک .دریابیدن : و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی . (جامع الستین ). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاقان
سلامانهفرهنگ فارسی معین(سَ نَ یا نِ) [ ع - فا. ] (اِ.) 1 - مالیاتی که به مناسبت بارعام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت او می پرداختند. 2 - سلامی . 3 - حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأحر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده می کرد، از دهقانان گرفته می شد (بیشتر در کردستان ).
مخابرهلغتنامه دهخدامخابره . [ م ُ ب َ رَ ] (ع اِمص ) اخبار و اطلاع بهمدیگر رساندن . (از ناظم الاطباء). ارسال و دریافت خبر. خبری که بوسیله ٔ تلگرام یا تلفن به دست آید و یا ارسال گردد. ج ، مخابرات . و رجوع به همین کلمه شود.- مخابره کردن ؛ بهم دیگر خبر دادن . (ناظم الا
سلامانهلغتنامه دهخداسلامانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نذر و پیشکشی که وقت سلام کردن به کسی دهند چنانکه در عروسی داماد را مردم طرف عروس میدهند. (آنندراج ). || مالیاتی که بمناسبت بار عام پادشاه یا بسبب دریافت خبر او پردازند. (فرهنگ فارسی معین ) <span
بازنلغتنامه دهخدابازن . [زِ ] (اِخ ) فرانسوا- آشیی . از سرداران کشور فرانسه که در سال 1811 م . در ورسای متولد شد و در 1831 بخدمتهای نظامی وارد گردید. در الجزائر خدمتهای نمایان کرد. و در کریمه به اخذ نشان موفق گشت . در ایامی ک
دریافتفرهنگ فارسی عمید۱. = دریافتن۲. گرفتن.۳. گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی.۴. پی بردن به امری یا مطلبی؛ ادراک؛ فهم.
دریافتلغتنامه دهخدادریافت . [ دَرْ ] (مص مرکب مرخم ) دریافتن . وجد. وجدان . یافت . (یادداشت مرحوم دهخدا). درک .دریابیدن : و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی . (جامع الستین ). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاقان
اندریافتلغتنامه دهخدااندریافت . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) دریافت . ادراک . (فرهنگ فارسی معین ). وجدان . قوه ٔ مدرکه . (یادداشت مؤلف ): و با آنکه کمال معقولات اندروی (نفس ) نیست دردمنداست و به آن کمالی که دارد خوشی یابست بطبع خویشتن ولیکن تا اندر تن است از اندریافت خوشی و درد مشغول است . (دانشنامه علا
تیزدریافتلغتنامه دهخداتیزدریافت . [ دَرْ ] (ص مرکب ) تیزفهم . لَقِن . زودیاب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تیزی دریافتلغتنامه دهخداتیزی دریافت . [ ی ِ دَرْ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سهولت ادراک . (ناظم الاطباء). لَقن . (منتهی الارب از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
دریافتفرهنگ فارسی عمید۱. = دریافتن۲. گرفتن.۳. گرفتن پول یا چیز دیگر از کسی.۴. پی بردن به امری یا مطلبی؛ ادراک؛ فهم.
دریافتلغتنامه دهخدادریافت . [ دَرْ ] (مص مرکب مرخم ) دریافتن . وجد. وجدان . یافت . (یادداشت مرحوم دهخدا). درک .دریابیدن : و نگر تا این سخن سرسری نشنوی که از دریافت سعادت محروم مانی . (جامع الستین ). به دریافت دولت مشاهدت و سعادت ملاقات بغایت آرزومند می باشد. (منشآت خاقان