باد در سر شدنلغتنامه دهخداباد در سر شدن . [ دَرْ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )باد چیزی در سر کسی شدن ؛ کنایه از مغرور و متکبر شدن : و یوسف را بدان بهانه فرستادند و گفتند باد سالاری در سر وی شد
باد در سر شدنلغتنامه دهخداباد در سر شدن . [ دَرْ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )باد چیزی در سر کسی شدن ؛ کنایه از مغرور و متکبر شدن : و یوسف را بدان بهانه فرستادند و گفتند باد سالاری در سر وی شد
باد در سر کردنلغتنامه دهخداباد در سر کردن . [ دَرْ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مغرور ومتکبر شدن . (آنندراج ): وهرچند رکاب عالی زودتر حرکت کند سوی خراسان بهتر که مسافت دور است و قوم غ
باد در سر افکندنلغتنامه دهخداباد در سر افکندن . [ دَرْ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مغرور و متکبر بودن . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 256). رجوع به باد در زیر دامن داشتن ، باد در
باد در سر بودنلغتنامه دهخداباد در سر بودن . [ دَرْ س َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه ازمغرور و متکبر بودن . (آنندراج ). رجوع به باد در زیردامن داشتن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن وباد در
باد در سر داشتنلغتنامه دهخداباد در سر داشتن . [ دَرْ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از غرور و تکبر داشتن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به باد در زیر دامن داشتن و باد در کلاه بودن