سیماب در گوش ریختنلغتنامه دهخداسیماب در گوش ریختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ناشنوا و کر کردن . (از انجمن آرا) : همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذ
سیماب در گوشلغتنامه دهخداسیماب در گوش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که گوش او کر باشد. (برهان ). کنایه از کسی که آواز نشنود یعنی کر باشد. (غیاث ). ناشنوا. کر.(فرهنگ رشیدی ). کنایه
گوش کردنلغتنامه دهخداگوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شنیدن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). استماع . نیوشیدن .گوش دادن . اصغاء. شنودن . گوش فرا دادن : شنیدی همه جنگ مازندران کنون
تنطیفلغتنامه دهخداتنطیف . [ ت َ ] (ع مص ) گوشوار در گوش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). گوشوار در گوش کسی کردن . (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گوشواره
تقریطلغتنامه دهخداتقریط. [ ت َ ] (ع مص ) در دیگ پاره پاره کردن گندنا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گوشوار در گوش کردن . (دهار). گوشواره نهادن بر کس
خربلغتنامه دهخداخرب . [خ َ رَ ] (ع مص ) شکافته گوش گردیدن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || سوراخ مدور در گوش کردن . (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ).
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرا