دزدرانلغتنامه دهخدادزدران . [ دُ ] (نف مرکب ) دورکننده ٔ دزد. دزدراننده . راننده ٔ دزد : روز صیادم بد و شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران .مولوی .
دزدرانلغتنامه دهخدادزدران . [ دَ دَ ] (اِ) نوداران . شاگردانه . فغیاز. برمغاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی از یادداشت مرحوم دهخدا).
نودرانلغتنامه دهخدانودران . [ ن َ / نُو دَ ] (اِ) شاگردانه . فغیاز. برمغاز. دزدران . (یادداشت مؤلف ). نوداران . نودارانه . نودارانی . نودرانی . رجوع به نوداران و نودرانی شود. || نوکران و شاگردان (؟). (ناظم الاطباء).
صیدگیرلغتنامه دهخداصیدگیر. [ ص َ/ ص ِ ] (نف مرکب ) شکارگیر. آنچه صید بچنگ آرد. صیدشکر : کجا گشت شاهین او صیدگیرز شاهی گردون برآرد نفیر. نظامی .روز صیادم بد و شب پاسبان تیزچشم و صیدگیر و دزدران .<
تیزچشملغتنامه دهخداتیزچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کسی که چشمش بخوبی و تندی می بیند. (ناظم الاطباء). تیزبین . (آنندراج ). تیزبصر. سخت بینا : تیزچشم آهن جگرفولاددل کیمخت لب سیم دندان چاه بینی ناوه کام و لوح روی . <p class="au
رانلغتنامه دهخداران . (نف مرخم ) مخفف راننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). راننده و دفعکننده و ردکننده و نفی کننده . (ناظم الاطباء). و همواره بصورت مزید مؤخر در ترکیبات صفت بکار رود:- بادران ؛ که باد را دور کند. که باد را دفع سازد.- دزد
خشملغتنامه دهخداخشم . [ خ َ / خ ِ ] (اِ) غضب . (ناظم الاطباء). غیظ. قهر. سَخَط، مقابل خشنودی . (یادداشت بخط مؤلف ). وُروت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را بخاک بنمایدخاک دریا شود بسوزد