دزدیلغتنامه دهخدادزدی . [ دُ ] (حامص ) سرقت . عمل دزد. کار دزد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت و راه زنی و بردن مال کسی را در پنهانی و بطور مکر و فریب که صاحب مال خبردار نشود، و یا گرفتن مال کسی را در بیابان و صحرا بزور. (ناظم الاطباء). اًسلال . دَمَق . (منتهی الارب ). سَرَق . سَرِقَة. سَلَّة. (
دُزد789فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ُزد، دستکج، طرار، دلهدزد، متقلب، نادرست بچاپ، کلاهبردار، سوءاستفادهچی راهزن، [دُزد (باهویت دستوری اسمی) ◄ 789] دزدانه، بهناروا
دزدی کردنلغتنامه دهخدادزدی کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دزدیدن . در پنهانی بردن . بزور گرفتن مال کسی را. (ناظم الاطباء). اِستلال . تلصّص . (دهار). توسّل . (منتهی الارب ). خِرابة. (تاج المصادر بیهقی ). سَرَق . سَرِق . سَرَقَة. سَرِقَة. (دهار) (از منتهی الارب ) : عامل
دله دزدیلغتنامه دهخدادله دزدی . [ دَ ل َ / ل ِ دُ ] (حامص مرکب ) صفت دله دزد. عمل دله دزد. دزدیهای خرد. دزدی اندک و حقیر. اِسلال . سَلّة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
گندم دزدیلغتنامه دهخداگندم دزدی . [ گ َ دُ دُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 15000 گزی جنوب خاوری مسکون و 6000 گزی خاور شوسه ٔ بم به سبزواران واقع شده و24
دزدیدنلغتنامه دهخدادزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص ) بردن . سرقت . به نهانی مال دیگری را برای خود گرفتن . برداشتن مال دیگری برای خود درنهان . (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت کردن و بردن مال کسی را به مکر و فریب و در پنهانی و یا گرفتن مال کسی را دربیابان و صحرا بزور و قهر و غلبه و ربودن به مکر و خدعه . (ن
دزدیدهلغتنامه دهخدادزدیده . [ دُ دی دَ / دِ ] (ن مف ) دزدیده شده . ربوده شده . سرقت شده . مسروق . (ناظم الاطباء). مسروقة. مستسرق . مسترقه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : فرمودند کباب دزدیده خوردن و طمع لقمه ٔ ما نیز کردن . (انیس الطالبین ص <sp
دزدینلغتنامه دهخدادزدین . [دُ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامیان ، شهرستان گرگان ، واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری رامیان ، با 350 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . به این ده دزدک نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
دزدیدگیلغتنامه دهخدادزدیدگی . [ دُ دی دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی دزدیده . || دزدی و سرقت و بردن بطور پنهانی . (ناظم الاطباء).- دزدیدگی نگاه ؛ نگاه پنهانی و نظر مخفیانه . (ناظم الاطباء). لمحة. (از منتهی الارب ).
دزدیدنلغتنامه دهخدادزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص ) بردن . سرقت . به نهانی مال دیگری را برای خود گرفتن . برداشتن مال دیگری برای خود درنهان . (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت کردن و بردن مال کسی را به مکر و فریب و در پنهانی و یا گرفتن مال کسی را دربیابان و صحرا بزور و قهر و غلبه و ربودن به مکر و خدعه . (ن
دزدیدهلغتنامه دهخدادزدیده . [ دُ دی دَ / دِ ] (ن مف ) دزدیده شده . ربوده شده . سرقت شده . مسروق . (ناظم الاطباء). مسروقة. مستسرق . مسترقه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : فرمودند کباب دزدیده خوردن و طمع لقمه ٔ ما نیز کردن . (انیس الطالبین ص <sp
دزدینلغتنامه دهخدادزدین . [دُ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامیان ، شهرستان گرگان ، واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری رامیان ، با 350 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است . به این ده دزدک نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
دزدی کردنلغتنامه دهخدادزدی کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دزدیدن . در پنهانی بردن . بزور گرفتن مال کسی را. (ناظم الاطباء). اِستلال . تلصّص . (دهار). توسّل . (منتهی الارب ). خِرابة. (تاج المصادر بیهقی ). سَرَق . سَرِق . سَرَقَة. سَرِقَة. (دهار) (از منتهی الارب ) : عامل
دله دزدیلغتنامه دهخدادله دزدی . [ دَ ل َ / ل ِ دُ ] (حامص مرکب ) صفت دله دزد. عمل دله دزد. دزدیهای خرد. دزدی اندک و حقیر. اِسلال . سَلّة. (یادداشت مرحوم دهخدا).
گندم دزدیلغتنامه دهخداگندم دزدی . [ گ َ دُ دُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 15000 گزی جنوب خاوری مسکون و 6000 گزی خاور شوسه ٔ بم به سبزواران واقع شده و24
گنده دزدیلغتنامه دهخداگنده دزدی . [ گ َ دَ / دِ دُ] (حامص مرکب ) عمل گنده دزد. رجوع به گنده دزد شود.