دزدلغتنامه دهخدادزد. [ دُ ] (ص ،اِ) ترجمه ٔ سارق است . (آنندراج ). سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء). رباینده ٔ مال دیگران .که مال دیگران نهانی برگیرد و برد. آنکه به نهانی ، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد. آنکه مالی بسرقت برد. آنکه پیوسته سرقت کند.
خانه بریلغتنامه دهخداخانه بری . [ ن َ / ن ِ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل خانه بردن . عمل غارت و دزدی : رقص در پایشان بزخمه گری ضرب در دستشان بخانه بری . نظامی .شاه دانست کان چه شیوه گری است دزد خانه بقصد
نقب افکنلغتنامه دهخدانقب افکن . [ ن َاَ ک َ ] (نف مرکب ) نقب زن . آنکه در خانه ٔ کسی نقب زند. (آنندراج ). دزد خانه . (ناظم الاطباء) : بی ترس تیغ و دار بگوئیم تا که ایم نقب افکن خزینه ٔ ترکان صبحگاه . خاقانی .رفوکاری ز نقب افکن نخواهند<
شیوه گریلغتنامه دهخداشیوه گری . [شی وَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) ناز و کرشمه و دل فریبی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : اگرچه شهر پر از دلبران چالاک است تو خود به شیوه گری شیوه ٔ دگر داری . نزاری قهستا
خانه برلغتنامه دهخداخانه بر. [ ن َ / ن ِ ب َ ] (نف مرکب ) برنده ٔ اثاث خانه . رباینده ٔ اثاث خانه . دزد. سارق . ج ، خانه بران : چو دزد خانه بر کالا همی جست سریر شاه را بالا همی جست . نظامی .من بسختی ب
دزدلغتنامه دهخدادزد. [ دُ ] (ص ،اِ) ترجمه ٔ سارق است . (آنندراج ). سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء). رباینده ٔ مال دیگران .که مال دیگران نهانی برگیرد و برد. آنکه به نهانی ، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد. آنکه مالی بسرقت برد. آنکه پیوسته سرقت کند.
دردزدلغتنامه دهخدادردزد. [ دَزَ ] (ن مف مرکب ) دردزده . دردمند. علیل : زمین خاک شد بوی طیبش توئی جهان دردزد شد طبیبش توئی .نظامی .
درم دزدلغتنامه دهخدادرم دزد. [ دِ رَ دُ ] (نف مرکب ) آنکه درم دزدد. دزد درم . || (اِ مرکب ) قُرْنَبی ̍،و آن جنسی است از خبزدوک و خبزدو. (مهذب الاسماء). جعل . (ناظم الاطباء). درم دوز. و رجوع به درم دوز شود.
دزدلغتنامه دهخدادزد. [ دُ ] (ص ،اِ) ترجمه ٔ سارق است . (آنندراج ). سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء). رباینده ٔ مال دیگران .که مال دیگران نهانی برگیرد و برد. آنکه به نهانی ، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد. آنکه مالی بسرقت برد. آنکه پیوسته سرقت کند.
دل دزدلغتنامه دهخدادل دزد. [ دِ دُ ] (نف مرکب ) دزدنده ٔ دل . دزد دل . آنکه دلها را می دزدد. آنکه دلها را می رباید. دلربا. رباینده ٔ دل . و این صفت محبوبه و معشوقه افتد : دل دزد و دلربای من آن سعتری پسرکآورد عمر من به غم هجر خود به سر. موقری
دله دزدلغتنامه دهخدادله دزد.[ دَ ل َ / ل ِ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در اصطلاح عامیانه ، آنکه چیزهای کم ارز دزدد. آنکه چیزهای کم بها دزدد. آنکه دزدیهای خرد و ناچیز کند. دزد چیزهای کم ارز.(یادداشت مرحوم دهخدا). نظیر آفتابه دزد و مانند آن ،دزدی که به چیزهای کوچک خا