هم دستانیلغتنامه دهخداهم دستانی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) موافقت . (یادداشت مؤلف ). هم داستانی . رجوع به هم داستانی شود.
باب دستانیلغتنامه دهخداباب دستانی . [ دَ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسن بن نصربن خراسان بن عبداﷲ باب دستانی ، فقیهی حنفی وفاضلی موثق بود و در صفر سال 368 هَ . ق . در سمرقنددرگذشت . (از معجم البلدان ). ابوالحسن علی بن حسن بن نصربن خراسان بن عبداﷲبن طلحةبن قیس بن ثعلبة
باب دستانیلغتنامه دهخداباب دستانی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب بباب دستان .رجوع به باب دستان شود. (معجم البلدان ) (سمعانی ).
هم دستانیلغتنامه دهخداهم دستانی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) موافقت . (یادداشت مؤلف ). هم داستانی . رجوع به هم داستانی شود.
باب دستانیلغتنامه دهخداباب دستانی . [ دَ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسن بن نصربن خراسان بن عبداﷲ باب دستانی ، فقیهی حنفی وفاضلی موثق بود و در صفر سال 368 هَ . ق . در سمرقنددرگذشت . (از معجم البلدان ). ابوالحسن علی بن حسن بن نصربن خراسان بن عبداﷲبن طلحةبن قیس بن ثعلبة
باب دستانیلغتنامه دهخداباب دستانی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب بباب دستان .رجوع به باب دستان شود. (معجم البلدان ) (سمعانی ).
دستان ثابتfixed fretواژههای مصوب فرهنگستاندستانی که بر روی دسته بهصورت ثابت تعبیه میشود متـ . پردۀ ثابت
دستان متحرکmovable fretواژههای مصوب فرهنگستاندستانی که به دسته بسته میشود و برای ایجاد نغمههای متفاوت قابل تنظیم است متـ . پردۀ متحرک
باب دستانلغتنامه دهخداباب دستان . [دَ ] (اِخ ) موضع معروفی است بسمرقند. (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). و منسوب بدان باب دستانی است .
نواسازیلغتنامه دهخدانواسازی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) تغنی . نغمه پردازی . || قول سازی . ترانه سازی . (یادداشت مؤلف ) : هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمدبلبل به نواسازی حافظ به غزل گوئی .حافظ.
غزلگوییلغتنامه دهخداغزلگویی . [ غ َ زَ ] (حامص مرکب ) غزل سرایی . غزل پردازی . غزلخوانی . غزل گفتن . غزل سراییدن : هر مرغ به دستانی در گلشن شاه آمدبلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی .حافظ.
دردستانیلغتنامه دهخدادردستانی . [ دَ س ِ] (حامص مرکب ) درد گرفتن . || به مجاز، غمخواری . به رنج و درد و غم دیگران رسیدن : دردستانی کن و درمان دهی تات رسانند به فرماندهی .نظامی .
دادستانیلغتنامه دهخدادادستانی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) انتقام . عمل دادستاندن . دادخواهی . || در اصطلاح دادگستری منصب و وظیفه ٔ قضائی مدعی العموم . || (اِ مرکب ) دادسرا.
حیران کردستانیلغتنامه دهخداحیران کردستانی . [ ح َ ن ِ ک ُ دِ ] (اِخ ) از معاصران مؤلف مجمعالفصحاء است . نام او با اندکی از اشعار وی در آن کتاب آمده است .
جمالی اردستانیلغتنامه دهخداجمالی اردستانی . [ ج َ ی ِ اَ دَ ] (اِخ ) جمال الدین محمد. پیریست شوریده جان و صافی ضمیری است شیرین زبان . وی مرید پیرمرتضی اردستانی بود. دیوان او دارای چندین هزار بیت است و مثنویات عالی دارد.اسامی بعضی ازآنها بدین قرار است : کشف الارواح ، شرح الواصلین ، روح القدس ، فتح الابو
جوهری کردستانیلغتنامه دهخداجوهری کردستانی . [ ج َ هََ ی ِ ک ُ دِ ] (اِخ ) خسروبیک . از شاعران است . مجمعالفصحاء آرد: وی کتابدار خسروخان والی سنندج بود. او راست : ز چشم آتش آلودم اگر اشکی فرودآیدگل حسرت از آن روید ازآن گل بوی دود آید.(ازمجمعالفصحاء ج