دستور داشتنلغتنامه دهخدادستور داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان داشتن . مأمور به اجرای کاری و امری معین بر روش نظام و نسقی خاص بودن . || راهنما و آمر و راهبر قرار دادن . برنامه ٔ کا
دستوردیکشنری عربی به فارسیفرمان , امتياز , منشور , اجازه نامه , دربست کرايه دادن , پروانه دادن , امتيازنامه صادر کردن , ساختمان ووضع طبيعي , تشکيل , تاسيس , مشروطيت , قانون اساسي , نظام
دستورلغتنامه دهخدادستور. [ دُ ] (معرب ، اِ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . (اقرب الموارد). || دفتری که نام س
دستورفرهنگ مترادف و متضاد۱. گرامر، نحو ۲. امر، تحکم، حکم، فرمایش، فرمان ۳. آیین، روش، ضابطه، قاعده، قانون ۴. ترتیب ۵. وزیر ۶. برنامه ≠ نهی
دستوردیکشنری فارسی به انگلیسیbehest, charge, command, dictate, dictation, direction, directive, fiat, formula, imperative, injunction, mandate, mandatory, office, order, prescript, prescrip
مَارُوتَفرهنگ واژگان قرآننام يكي از فرشتگان (در روايتي از امام رضا عليه السلام آمده است كه :هاروت و ماروت دو فرشته بودند که سحر را به مردم ياد دادند ، تا بوسيله آن از سحر ساحران ايمن بو
هَارُوتَفرهنگ واژگان قرآننام يکي از فرشتگان (در روايتي از امام رضا عليه السلام آمده است که :هاروت و ماروت دو فرشته بودند که سحر را به مردم ياد دادند ، تا بوسيله آن از سحر ساحران ايمن بو
دریازنیلغتنامه دهخدادریازنی . [ دَرْ زَ ] (حامص مرکب ) کار دریازن . عمل دریازنان یعنی دزدان دریائی . (یادداشت مرحوم دهخدا). نوردی مسلحانه در دریاهای آزاد (نظیر راهزنی مسلحانه در خش
دور داشتنلغتنامه دهخدادور داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روانه کردن و به فاصله نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). || راندن . به فاصله گرفتن داشتن . از خود دور ساختن . فاصله ایجاد کردن . برکنار
افعل التفضیلفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر دستور زبان عربی، اسم تفضیل؛ صفت؛ اسمی یا وصفی که به برتری داشتن موصوفش بر غیر در صفتی دلالت کند. Δ وزن آن در عربی برای مذکر، افعل و برای مؤنث، فُعْلی ا