دست بردنلغتنامه دهخدادست بردن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) تصرف کردن . دخالت کردن .- دست از پی چیزی بردن ؛ به کنه آن رسیدن . (آنندراج ).- دست بردن در چیزی ؛ آن را کمی تغییر دادن . (
درزدنلغتنامه دهخدادرزدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن . ضرب : ای خردمند هوش دار که خلق بس به اسداس در زدند اخماس . ناصرخسرو.به قندیل قدیمان در زدن سنگ به کالای یتیمان برزدن چنگ .
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست )
یازیدنلغتنامه دهخدایازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن .
دست کردنلغتنامه دهخدادست کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست فروبردن در، چنانکه دست در جیب کردن یا دست به کیسه کردن یا دست درون ظرف طعام و غیره کردن . دست بردن . دست دراز کردن . دست