داغ بر دست سوختنلغتنامه دهخداداغ بر دست سوختن . [ ب َ دَ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف الف بر سینه بریدن . الفی که عاشقان و قلندران بر سینه و بدن می کشند : دست را داغت نبینم ای پسر در آستین کش .می
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ).
کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز
دست به سرلغتنامه دهخدادست به سر. [ دَ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) دست بر سر. متحیر و متأسف . (غیاث ) : آن سرور کائنات وآن فخر بشرجبریل امین ز قرب او دست بسر. ؟ (از آنندراج ).و رجوع به ترکیب
افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر ش
انگشتلغتنامه دهخداانگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤل