دست و دلفرهنگ گنجواژه باطن، تمایل، حوصله، تمایل به کار داشتن،دست و دل باز=سخاوتمند، دست و دل به کار رفتن
فسردهلغتنامه دهخدافسرده . [ ف ُ / ف ِ س ُ دَ/ دِ ] (ن مف ) منجمدگردیده و بسته شده . (برهان ). اسم مفعول از فسردن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : هم از گنج صد در خوشاب جست که آب فسرده
افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر ش
بستنلغتنامه دهخدابستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن
افسردنلغتنامه دهخداافسردن . [ اَ س ُ دَ ] (مص ) سرد شدن . یخ بستن . منجمد گردیدن . (برهان ) (مؤید)(آنندراج ). بربسته شدن . منجمد شدن . (شرفنامه منیری ). سرد شدن هر چیزی . (میرزا
جالغتنامه دهخداجا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مر