دست پیشلغتنامه دهخدادست پیش . [ دَ ] (ص مرکب ) کنایه از گدا و سائل .(آنندراج ). || دادخواه . (ناظم الاطباء).
دست پیشلغتنامه دهخدادست پیش . [ دَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبقت گیری . نخست آغازی . پیشی گیری : دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است .- دست پیش را گرف
دست پیش آوردنلغتنامه دهخدادست پیش آوردن . [ دَوَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . شروع کردن : که این نامه را دست پیش آورم ز دفتر بگفتار خویش آورم .فردوسی . || دست پیش کسی آوردن ؛ کنایه از دریوز
دست پیش داشتنلغتنامه دهخدادست پیش داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) منع کردن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : هوس بر آتش وصل تو خویش رازده بوداگر حجاب نمیداشت دست پیش مرا. ملا شانی تکلو (از آ
پیشلغتنامه دهخداپیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشید
دست پیشلغتنامه دهخدادست پیش . [ دَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبقت گیری . نخست آغازی . پیشی گیری : دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است .- دست پیش را گرف
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خالدی زنجانی (خواجه ) ملقب به صدرالدین و صدر جهان و چاویان . وزیر کیخاتوبن اباقا.صاحب حبیب السیر گوید: در جامعالتواریخ جلالی مسطور است ک
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور