دست کشیدنلغتنامه دهخدادست کشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دست مالیدن و ملامسه کردن . (برهان ) : به داروی فراموشی کشم دست بیاد ساقی دیگر شوم مست . نظامی .گر ز لبی شربت شیرین چش
دست برداشتنلغتنامه دهخدادست برداشتن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دست بلند کردن . دست را از روی زمین یا از روی چیزی بالا بردن و بلند کردن : بدانم به دستی که برداشتم به نیروی خود برنیفراش
ناخن پیراستنلغتنامه دهخداناخن پیراستن . [ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیراستن ناخن . کوتاه کردن ناخن . ناخن گرفتن . ناخن چیدن .- ناخن پیراستن از چیزی ؛ دست کشیدن از آن . بترک آن گفتن . رها کر
کوته کردنلغتنامه دهخداکوته کردن . [ ت َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتاه کردن شود.- کوته کردن دست از چیزی ؛ از تصرف در آن خودداری کردن . احتراز
فروبستنلغتنامه دهخدافروبستن . [ ف ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن : دل از دنیا بردار، به خانه بنشین پست در خانه فروبند به فلج و به پژاوند . رودکی .چون سخن گوید ادیبان را بیاموزد سخن چو