دسمالةلغتنامه دهخدادسمالة. [ دَ ل َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب دستمال . (از دزی ج 1 ص 442). و رجوع به دستمال شود.
دسمالچهلغتنامه دهخدادسمالچه . [ دَ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) مخفف دستمالچه ، مصغر دستمال . دستمال کوچک : بود دسمالچه چون وصله ٔ اندام کتان حرمتش داشته بر دیده و رو مالیدم . نظام قاری (دیوان ص <span class="hl" dir
دستماللغتنامه دهخدادستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقان