دیش دیشلغتنامه دهخدادیش دیش . (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد با 95 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دیش دیشلغتنامه دهخدادیش دیش . (اِخ ) دهی است از دهستان اسحاق آباد بخش قدمگاه شهرستان نیشابور با 440 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دس دس کردنلغتنامه دهخدادس دس کردن . [ دَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول شیرخوارگان ، چپه زدن . چپک زدن . || دست دست کردن . طول دادن . به تعویق افکندن . وقت سپوختن . مماطله کردن . اهمال کردن بعمد. قاصداً انجام دادن کاری را بدرازا کشاندن .
دست اورنجنلغتنامه دهخدادست اورنجن . [ دَ اَ / اُو رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست آورنجن . دست برنجن . النگو. دست بند : من از دست دل پرشیون خویش همی پیچم چو دست اورنجن خویش . عطار (از آنندراج ).و رجوع به دست آور
دسلغتنامه دهخدادس . [ دَ ] (از ع ، ص ، اِ) پنهان .(ناظم الاطباء). || پنهانکاری : دس و سنگ کم و ترازوی کژهمه تدبیر مرد غدار است . ناصرخسرو.- دس کردن ؛ پنهان کردن . (ناظم الاطباء).
دسلغتنامه دهخدادس . [ دَ / دِ ] (اِ) دیس . شبیه و نظیر ومانند. (برهان ) (از جهانگیری ). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح است . (غیاث از سراج اللغات ). همانند. شبه : یکی خانه کردند فرخاردس که
دسلغتنامه دهخدادس . [ دَس س ] (ع مص ) پنهان کردن . (ازمنتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از اقرب الموارد) . || زیر خاک دفن کردن چیزی ، یا عام است . (از منتهی الارب ). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک . (از اقرب الموارد). || پنهان فرستادن . (تاج المصادر بی
دسلغتنامه دهخدادس . [ دِ ] (اِ) به یونانی به معنی هندسه است . || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشرة خوانند. (برهان ).
دسلغتنامه دهخدادس . [ دِ ] (اِخ ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م . است . رجوع به دسیوس شود.
دردسلغتنامه دهخدادردس . [ دُ دُ ] (اِ) در آستارا پاپیتال را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به پاپیتال شود.
دموکدسلغتنامه دهخدادموکدس . [ دِ م ُ ک ِ دِ ](اِخ ) نام طبیب داریوش اول است که به قولی از مردم کروتن از جزیره ٔ ساموس است ، و هرودت گوید او از اسرای ساموس بود و ظاهراً در حدود 515 یا 532 ق . م . به دست اورویقوس والی سارد افتاد
حدسلغتنامه دهخداحدس . [ ح َ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ). سرعت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بشتاب رفتن . || الرمی ، و منه الحدس و هو الظن . (معجم البلدان ). حدس بسهم ؛ به تیر زدن . تیر زدن . (منتهی الارب ). || غلبه کردن در انداختن کسی را. || فروخوابانیدن . افکندن . بیفکندن . (تاج المصادر
حدسلغتنامه دهخداحدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) ابن اریش لخمی قحطانی . جدی جاهلی است ، و بنی وائل ذریه ٔ اویند. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایة الارب صص 191 - 192).