دشمنگویش اصفهانی تکیه ای: došmen طاری: došman طامه ای: došman طرقی: došman کشه ای: došman نطنزی: došman
جانیلغتنامه دهخداجانی . (ص نسبی ) منسوب به جان . حیوانی . قلبی . (ناظم الاطباء). گرامی . عزیز. سخت محبوب . صمیمی . نهایت گرامی . هم اخت . هم خوی : گرچه در تبریز دارم دوستان دوست
دشمنلغتنامه دهخدادشمن . [ دُ م َ ] (اِ مرکب ) (از: دش ، بد و زشت + من ، نفس و ذات ، و برخی گویند مرکب از «دشت » به معنی بد و زشت و «من » است ) بدنفس . بددل . زشت طبع. به معنی مف
واردلغتنامه دهخداوارد. [ رِ ] (اِخ ) (شیخ محمدی ...) زادگاهش پتیاله ٔ هند و شاعری تیزفهم و نکته سنج بود و خواهرزاده ٔ نورالعین واقف است و در جوانی درگذشت . این ابیات از اوست :در
شنقیطیلغتنامه دهخداشنقیطی . [ ش ِ ] (اِخ ) محمدبن محمودبن احمدبن محمدبن التلامید الترکزی الشنقیطی . از مشاهیر ادباء و لغویین و علمای انساب بود ولی در نحو ضعیف بوده است . پس از تحص
دستگیریلغتنامه دهخدادستگیری . [ دَ ] (حامص مرکب ) گرفتن دست کسی به اعانت . دستیاری . اعانت . کمک . یاری . مددکاری .یاریگری . (شرفنامه ). معاونت . مساعدت . معاضدت . مدد. همراهی . ام