خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دشمن شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دشمن شدن
لغتنامه دهخدا
دشمن شدن . [ دُم َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عداوت پیدا کردن . مقابل دوست شدن . کینه و خصومت یافتن با کسی : اگر این بنده آن شرایط درخواهد تمام ... همه ٔ این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوندی . (تاریخ بیهقی ).کسی کز خدمتت دوری کند هیچ بر او دشمن شو...
-
واژههای مشابه
-
شوی دشمن
لغتنامه دهخدا
شوی دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن شوهر باشد. زن که خصم شوهر باشد. ناشزه . (یادداشت مؤلف ).
-
غریب دشمن
لغتنامه دهخدا
غریب دشمن . [ غ َ دُ م َ ] (ص مرکب ) آنکه دشمن غریبان باشد. مقابل غریب دوست : بگریزم از او که من غریبم وین بی سر و بن غریب دشمن . مجیر بیلقانی .شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن آنجا چه جای غمزدگان قلندر است . خاقانی .همین دو خصلت ملعون کفایت است تراغری...
-
نیم دشمن
لغتنامه دهخدا
نیم دشمن . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) که دشمن است اما در دشمنی ورزیدن مصر نیست : بنده را خوشتر آن آید که آن نواحی را به کاکو داده شود که هر چند نیم دشمن است از وی انصاف توان ستد. (تاریخ بیهقی ص 264). پسران علی تکین ما را نیم دشمنی باشند بی علتی در میان بهت...
-
دشمن افکن
لغتنامه دهخدا
دشمن افکن . [ دُ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دشمن افکننده . دشمن افگن . آنکه دشمن را مغلوب سازد. محو کننده ٔ خصم : دل روسیان از چنان زور دست بر آن دشمن دشمن افکن شکست . نظامی .تا کی بود این گرگ ربائی ،بنمای سرپنجه ٔ دشمن افکن ای شیر خدای . حافظ.و رجوع به...
-
دشمن پرور
لغتنامه دهخدا
دشمن پرور. [ دُ م َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) دشمن پرورنده . آنکه دشمن را پرورش میدهد. کسی که دشمن بوجود می آورد. || (ن مف مرکب ) پرورده ٔ دشمن .
-
دشمن خوی
لغتنامه دهخدا
دشمن خوی . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) آنکه خوی دشمن دارد : دلبر سست مهر سخت جفاصاحب دوست روی دشمن خوی .سعدی .
-
دشمن دار
لغتنامه دهخدا
دشمن دار. [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمن دارنده . آنکه او را دشمن باشد. دارای دشمن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || که دشمن گیرد. که دیگری را دشمن شمرد. مبغض . دشمن . عدو. (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل دوست دار. یعنی آنکه هم مراد دشمنان باشد. (آنندراج ) : ز بی...
-
دشمن داری
لغتنامه دهخدا
دشمن داری . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) عمل دشمن دار. دشمن داشتن . قلاء. (از دهار). و رجوع به دشمن دار شود.
-
دشمن داشته
لغتنامه دهخدا
دشمن داشته . [ دُ م َ ت َ /ت ِ ] (ن مف مرکب ) کراهت داشته . مکروه . ناپسندیده . (ناظم الاطباء). مبغوض . (منتهی الارب ). مقت . (دهار). مقیت . (منتهی الارب ). مکروه . (دهار): مفرک ؛ مرد دشمن داشته ٔ زنان . (منتهی الارب ). و رجوع به دشمن داشتن شود.
-
دشمن رو
لغتنامه دهخدا
دشمن رو. [ دُ م َ ] (ص مرکب ) به صورت دشمن . دشمن روی . و رجوع به دشمن روی شود.- دشمن رو کردن ؛ خصم گونه کردن : تو رواداری خداوند سنی که مرا مبغوض و دشمن رو کنی .مولوی .
-
دشمن زاده
لغتنامه دهخدا
دشمن زاده . [ دُ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) زاده ٔ دشمن و زاده ٔ خصم . (ناظم الاطباء).
-
دشمن زیاری
لغتنامه دهخدا
دشمن زیاری . [ دُ م َ ] (اِخ ) از شعب طایفه ٔ جاکی ، از تیره ٔ چهاربنیچه ، از طوایف کوه کیلویه ٔ فارس . مرکب از 700 خانوار است و به دو شعبه منقسم میشود، الیاسی و گشتاسبی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
دشمن زیاری
لغتنامه دهخدا
دشمن زیاری . [ دُ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 413 تن . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، حبوب ،میوه جات و چغندر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).