دشوار گرفتنلغتنامه دهخدادشوار گرفتن . [ دُش ْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . سختگیری کردن : کار دنیا که تو دشوارگرفتی بر خودگر تو بر خویشتن آسان کنی آسان گردد. کمال اسماعیل .خوار
دشخوار گرفتنلغتنامه دهخدادشخوار گرفتن . [ دُ خوا / خا گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . صعب گرفتن امور را : گر آسانی همی بایدْت فردامگیراز بهر دنیا کار دشخوار. ناصرخسرو.و رجوع به دشخو
دشوارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق ۲. ثقیل، دشوار، ناگوار ۳. حاد، شدید، وخیم ≠ آسان، سهل
دشواردیکشنری فارسی به انگلیسیarduous, convoluted, crucial, demanding, difficult, formidable, hard, heavy, Herculean, hieroglyphic, impalpable, intangible, knotty, labored, laborious, tight,
تنگ گرفتنلغتنامه دهخداتنگ گرفتن .[ ت َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . (آنندراج ). در فشار و مضیقه قرار دادن . دشوار گرفتن : چو با دوست دشوار گیری و تنگ نخواهد که بیند ترا نقش و
تعاسرلغتنامه دهخداتعاسر. [ ت َ س ُ ] (ع مص ) سخت و استوار گردیدن . || دشوار شدن . || ملتوی گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || با یکدیگر دشوار گ
مویلغتنامه دهخداموی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. م
گرهلغتنامه دهخداگره . [ گ ِ رِه ْ ] (اِ) پهلوی ، گره کردی ، گری (گره ، عقد ازدواج ) ظاهراً از پارسی باستان ، گرثه . سانسکریت ، گرث (بستن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معروف است ا
غیرلغتنامه دهخداغیر. [ غ َ ] (ع مص ) دیه دادن . (از اقرب الموارد) . اسم مصدر آن غیرَة است . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || رشک بردن . (دهار). رشک خوردن مرد بر زن خود وبرعکس . (