دشوار گرفتنلغتنامه دهخدادشوار گرفتن . [ دُش ْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . سختگیری کردن : کار دنیا که تو دشوارگرفتی بر خودگر تو بر خویشتن آسان کنی آسان گردد. کمال اسماعیل .خوار
دشوار گشتنلغتنامه دهخدادشوار گشتن . [ دُش ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دشوار گردیدن . سخت شدن . طَم ّ. (از منتهی الارب ) : یکی کار بد خوار و دشوار گشت ابا گرد کشور همه یار گشت . فردوسی .اًغ
دشخوار گرفتنلغتنامه دهخدادشخوار گرفتن . [ دُ خوا / خا گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . صعب گرفتن امور را : گر آسانی همی بایدْت فردامگیراز بهر دنیا کار دشخوار. ناصرخسرو.و رجوع به دشخو
دشوارلغتنامه دهخدادشوار. [ دُش ْ ] (ص مرکب ) (از: دش ، زشت + وار، کلمه ٔ نسبت ) در پهلوی دوش وار، نزدیک به دشخوار ایرانی باستان . (حاشیه ٔ معین بر برهان ). دشخوار. مقابل آسان . (
سهلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ صعب] آسان.۲. [عامیانه، مجاز] کماهمیت؛ غیرقابل توجه.۳. (اسم) [مقابلِ حزن] [قدیمی] زمین نرم و هموار. سهل ممتنع: (ادبی)۱. نثر خوب که شنیدنش آسان و گفت
لکنتstuttering, stammeringواژههای مصوب فرهنگستاناختلال در روانی گفتار و الگوی زمانی طبیعی آن که سخن گفتن را دشوار میسازد
زبانپریشی بروکاBroca’s aphasiaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی زبانپریشی بیانی که در آن گفتن و نوشتن کلمات برای فرد دشوار میشود