دعوت فرمودنلغتنامه دهخدادعوت فرمودن . [ دَع ْ وَ ف َ دَ ] (مص مرکب ) دعوت کردن . خواندن . || تکلیف کردن : از جهت الزام حجت و اقامت بیّنت به رفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه ). || کسی را به جایی یا به امری خواندن : به خلدم دعوت ای زاهد مفرما<br
دحوضلغتنامه دهخدادحوض . [ دَ ] (اِخ ) موضعی است به حجاز. (منتهی الارب ). جاییست در حجاز. (معجم البلدان ).
دحوضلغتنامه دهخدادحوض . [ دُ ] (ع مص ) باطل شدن حجت . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). باطل شدن . (زوزنی ).
فرمودنلغتنامه دهخدافرمودن . [ ف َ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی فرموتن و در پارسی باستان فرما و در کردی فرمون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم کردن .امر نمودن . فرمان دادن . (ناظم الاطباء) : اگر بگروی تو به روز حساب مفرمای درویش را شایگان . شهید بل
دعوتفرهنگ فارسی عمید۱. فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری.۲. [قدیمی] دعا.۳. [قدیمی] خواهش و طلب.⟨ دعوت کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را به مهمانی خواندن.۲. کسی را به جایی فراخواندن.
دعوتلغتنامه دهخدادعوت . [ دَع ْ وَ ] (ع مص ، اِمص ) دعوة. خواندن . خواهش و طلب . (ناظم الاطباء). || خواندن کسی را برای دادن طعام و غیره . (غیاث ) (از آنندراج ). خواهش ِ آمدن کردن از کسی جهت طعام و جز آن و درخواست و خواهانی جهت ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء). به ضیافت یا برای کاری خواستن . به
دعوتفرهنگ فارسی عمید۱. فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری.۲. [قدیمی] دعا.۳. [قدیمی] خواهش و طلب.⟨ دعوت کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را به مهمانی خواندن.۲. کسی را به جایی فراخواندن.
صاحب دعوتلغتنامه دهخداصاحب دعوت . [ ح ِ دَع ْ وَ ] (اِخ ) ابومسلم خراسانی : و اخبار ابومسلم صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذوالیمینین و نصر احمد سامانی بسیار خوانده اند. (تاریخ بیهقی ص 387). و رجوع به صاحب الدعوة و ابومسلم مروزی شود.
دعوتلغتنامه دهخدادعوت . [ دَع ْ وَ ] (ع مص ، اِمص ) دعوة. خواندن . خواهش و طلب . (ناظم الاطباء). || خواندن کسی را برای دادن طعام و غیره . (غیاث ) (از آنندراج ). خواهش ِ آمدن کردن از کسی جهت طعام و جز آن و درخواست و خواهانی جهت ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء). به ضیافت یا برای کاری خواستن . به