دفینلغتنامه دهخدادفین . [ دَ ] (ع ص ) پنهان . (منتهی الارب ). زیر خاک کرده . (دهار). مدفون . (اقرب الموارد). در خاک کرده . در خاک نهان کرده . ج ، أدفان ،دُفَناء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : با بندگان و کهتران از آسمان گوید سخن آنکس که او را ده درم باشد به
دفینلغتنامه دهخدادفین .[ دَف ْ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ دف ، که نظام قاری آنرا توسعاً در معنی دفه ، که آلت جولاهان است ، بکار برده :ز چرخ قز آوازه ٔ سوره خاست ز دفین فغان بهر ماسوره خاست .و رجوع به دفه شود.
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ] (ع ص ) گمنام بیقدر: رجل دفن ؛ مرد گمنام و بی قدر. (منتهی الارب ). خامل و گمنام . (از اقرب الموارد). || مدفون و دفن شده . ج ، أدفان . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || آبشخور و منهل دفن شده و انباشته شده . (از ذیل اقرب الموارد از تاج و لسان ). || زمین دفن شده و
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ] (ع مص ) پوشیده و پنهان کردن در خاک ، یا عام است . (از منتهی الارب ). در زیر خاک نهادن . (المصادر زوزنی ). در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). زیر زمین نهان کردن . (غیاث ). مستور و مخفی کردن ، چون دفن میت . (از اقرب الموارد). || آکندن . بخاک سپردن . خاک
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دَ ف ِ ] (ع ص ) داء دفن ؛ به معنی دِفن است . (از اقرب الموارد). رجوع به دِفن شود.
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دِ ] (ع ص ) داء دفن ؛ بیماریی که معلوم نگردد مگر بعد از انتشار فساد و بدی آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَفِن . و رجوع به دَفِن شود.
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دُ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ دِفان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دفان شود. || ج ِ دَفین .(از ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به دفین شود.
دفینهلغتنامه دهخدادفینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) دفینة. مالی که در زمین دفن کرده باشند. (غیاث ). ثقل . گنج . خزانه . (یادداشت مرحوم دهخدا). گنجینه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دفینة شود : مغفل ... گفت بیا تا از آن دفینه چیزی ب
دفینةلغتنامه دهخدادفینة. [ دَ ن َ ] (ع ص ) پنهان . (منتهی الارب ). آنچه مدفون شود. (از اقرب الموارد). || امراءة دفینة؛ زن پنهان . (منتهی الارب ). زن پوشیده و مستور. (از اقرب الموارد). || درزیر خاک کرده . (دهار). مدفون . || (اِ) گنج . (منتهی الارب ). کنز. (اقرب الموارد). ج ، دَفائن . (منتهی الا
دفنیلغتنامه دهخدادفنی . [ دَ نا ] (ع اِ) ج ِ دَفین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دفین شود.
دفناءلغتنامه دهخدادفناء. [ دُ ف َ ] (ع ص ) ج ِ دَفین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دفین شود.
دفنلغتنامه دهخدادفن . [ دُ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ دِفان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دفان شود. || ج ِ دَفین .(از ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به دفین شود.
مدفونةلغتنامه دهخدامدفونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مدفون . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدفون و نیز رجوع به دفین و دفینه شود.
دفین کردنلغتنامه دهخدادفین کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دفن کردن . مدفون ساختن . در خاک کردن . || نهان کردن در خاک . || پنهان کردن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دفین شود.
دفینهلغتنامه دهخدادفینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) دفینة. مالی که در زمین دفن کرده باشند. (غیاث ). ثقل . گنج . خزانه . (یادداشت مرحوم دهخدا). گنجینه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دفینة شود : مغفل ... گفت بیا تا از آن دفینه چیزی ب
دفینةلغتنامه دهخدادفینة. [ دَ ن َ ] (ع ص ) پنهان . (منتهی الارب ). آنچه مدفون شود. (از اقرب الموارد). || امراءة دفینة؛ زن پنهان . (منتهی الارب ). زن پوشیده و مستور. (از اقرب الموارد). || درزیر خاک کرده . (دهار). مدفون . || (اِ) گنج . (منتهی الارب ). کنز. (اقرب الموارد). ج ، دَفائن . (منتهی الا
تدفینلغتنامه دهخداتدفین . [ ت َ ] (ع مص ) مرده را در گور کردن : در فرزه ٔ نیشابور قرب صدهزار آدمی هلاک شد و کس به تغسیل و تکفین و تدفین ایشان فرانمی رسید و همه را با آن جامه که داشتند در زیر خاک میکردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص
راستای تدفینburial orientation, skeletal orientationواژههای مصوب فرهنگستانراستای قرار گرفتن جسد در هنگام تدفین متـ . راستای بدن body orientation
روش تدفینmortuary practiceواژههای مصوب فرهنگستانشیوۀ عملی اجرای آداب و رسوم تدفین درگذشتگان در یک جامعه