دلای دلای خواندنلغتنامه دهخدادلای دلای خواندن . [ دِ دِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) دلی دلی [ دِ ل ِی ْ دِ ل ِی ْ ] خواندن . دل ای دل ای دل گفتن به آواز یا در آواز. رجوع به دلی دلی خواندن شود.
دلائیلغتنامه دهخدادلائی . [ دَ ] (ص نسبی ) دلایی . نسبت است به دَلایة، که شهری است در سواحل بحر اندلس . (از الانساب سمعانی ). رجوع به دلایی و دلایة شود.
دل عليهدیکشنری عربی به فارسیمطلبي را رساندن , ضمنا فهماندن , دلا لت ضمني کردن بر , اشاره داشتن بر , اشاره کردن , رساندن
دلاليدیکشنری عربی به فارسیاخباري , خبر دهنده , اشاره کننده , مشعر بر , نشان دهنده , دلا لت کننده , حاکي , دال بر
تنبادیکشنری عربی به فارسیپيشگويي کردن , نشانه بودن (از) , حاکي بودن از , دلا لت داشتن (بر) , شگون داشتن , ازپيش اگاهي دادن , از پيش خبر دادن , نبوت کردن , پيش بيني کردن , تشخيص دادن قبلي مرض
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
چندلالغتنامه دهخداچندلا. [ چ َ ] (اِخ ) از قرای سوادکوه است و هشت خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 274). از دهات سوادکوه . (مازندران و استرآباد رابینو ص 156).
استرادلالغتنامه دهخدااسترادلا. [ اِ دِل ْ لا ] (اِخ ) اَلِسّاندرو. آهنگ ساز و مغنی ایتالیائی ، مولد ناپل (1645 - 1682 م .).
بیدلالغتنامه دهخدابیدلا. [ دِ] (اِ مرکب ) بیدلانه . (از رشیدی ) سخنان بیربط و هذیان را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (هفت قلزم ). هذیان . سخنان پریشان بیمعنی که بیدلانه گفته شود یعنی دل از آن خبردار نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). کلام بیمعنی . سخن یاوه و بیهوده . (ناظم الاطباء) <span class="h