دلجوییکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات جوییکننده، توبه کرده، معذرتخواه، عذرخواهیکننده، پاککننده، جبرانکننده، برقرارکننده
دلجویلغتنامه دهخدادلجوی . [ دِ ] (نف مرکب ) دلجو. دلجوینده . جوینده ٔ دل .استمالت کننده . تسلی دهنده و آرامش دهنده : زباغ عافیت بویی ندارم که دل گم گشت و دلجویی ندارم . خاقانی .نظر بردار خاقانی ز دونان جگر می خور که دلجویی نماند
دلجوییلغتنامه دهخدادلجویی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دلجوئی . تسلی . (ناظم الاطباء). تعزیت . دلداری . استمالت : به دلجویی دختر مهربان شدند آن پرستندگان همزبان . فردوسی . || مهربانی . نوازش : سایه ٔ طوبی و دلجوی
توبهکردهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات کرده، نادم، تائب، توبهکار، پشیمان، متأسف، متنبه، هشیارشده، عذرخواهیکننده، دلجویی کننده
جانشینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر انشین، جانشین شده، جایگزین، تعویض شده، معوض، یدکی جبرانکننده، دلجویی کننده، تلافیجویانه همشأن، همردیف، همطراز، جفت، برابر زیردست، کهتر موقت، موقتی، فانی، زودگذر جازده
غمگین نوازلغتنامه دهخداغمگین نواز. [ غ َ ن َ ] (نف مرکب ) آنچه یا آنکه غمگین را بنوازد. دلجویی کننده از شخص غمگین . نوازنده ٔ غمگین : مغنی بدان ساز غمگین نوازدرین سوزش غم مرا چاره ساز.نظامی .