دلشدگیلغتنامه دهخدادلشدگی . [ دِ ش ُ دَ /دِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت دلشده . غمزدگی . پریشانی و اضطراب . || عاشقی . عشق : مردمان گویند این دلشدگی چیست بر اواین قضائی است بر این سر که ندانم چه قضاست . فرخی
دلشادیدیکشنری فارسی به انگلیسیblitheness, cheeriness, exhilaration, jolliness, merriment, merriness, sunshine
دلشدهلغتنامه دهخدادلشده . [ دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عاشق . شیفته . گرفتار به عشق . عاشق صادق . (آنندراج ) : سوی خانه شد دختر دلشده رخان معصفر به خون آژده . فردوسی .به یزدان گرفتند هردو پناه <b
شیداییفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیقراری، دلباختگی، دلدادگی، دلشدگی، شوریدگی، شیفتگی، عاشقی ۲. جنون، دیوانگی
خلفةلغتنامه دهخداخلفة. [ خ ُ / خ ِ ف َ ] (ع اِ) خلاف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خِلفَه .- فی خلقه خلفة؛ در خوی او خلافست . || عیب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || خلاف . || خطا. || عدم اشتهای غذا از بیماری .
تعتهلغتنامه دهخداتعته . [ت َ ع َت ْ ت ُه ْ ] (ع مص ) خویشتن را نادان نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجاهل و تغافل . (اقرب الموارد). || خود را دیوانه نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجنن . (اقرب الموارد). || احمق و سست گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ||
ستملغتنامه دهخداستم . [ س ِ ت َ ] (اِ) رجوع کنید به استم . پهلوی ستهم ، از ایرانی باستان ستخمه ، قیاس کنید با اوستا ستخره (قوی )، و هم در پهلوی ستهمک ، ستهمکیه و ستخمک و ستخمکیه (جبری ، جور)، نیز اوستا ستخمه ، قیاس کنید با ستخره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تعدی و آزار. (برهان ) <span cla
کنارلغتنامه دهخداکنار. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نقیض میان . (برهان ). کناره ٔ چیزی وگوشه و طرف . (غیاث ). گوشه و طرف . (آنندراج ). ضد میان و آن را کران نیز گویند. (انجمن آرا) : برادر نداری نه خواهر نه زن چو شاخ گلی بر کنار چمن .