دل دادنلغتنامه دهخدادل دادن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . دلداده گشتن . علاقه یافتن . فریفته شدن . دوستدار کسی یاچیزی شدن . گرم الفت گردیدن . (آنندراج ) : نکشم ناز ترا و ندهم د
دل دادنفرهنگ انتشارات معین( ~. دَ) 1 - (مص ل .) عاشق شدن . 2 - توجه بسیار کردن . 3 - (مص م .) دلیر ساختن . 4 - دلداری دادن .
چاوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= چاووش: ◻︎ ز دل دادن چاوشان دلیر / دلاورشده گور بر جنگ شیر (نظامی۵: ۸۰۱)، ◻︎ نفیر چاوشان ز «دور شو، دور» / ز گیتی چشم بد را کرده مهجور (نظامی۲: ۲۵۴).
خاطر دادنلغتنامه دهخداخاطر دادن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) دل دادن . عاشق شدن . (آنندراج ). مهر ورزیدن : به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیارکه بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار. سعدی .سر از م
دل انداختنلغتنامه دهخدادل انداختن . [ دِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دل دادن و بی دل شدن . (آنندراج ). دل باختن . دل از کف دادن : دل نیندازم اگر تیر تو از جان گذردتا نگویند به سهمی سپر انداخت
دل باختنلغتنامه دهخدادل باختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) دل دادن . عاشق شدن . شیفته شدن . فریفته شدن . شیدا شدن . و رجوع به دل باخته شود. || زهره باختن . از ترس سخت مریض شدن یا مردن .
جرأت دادنلغتنامه دهخداجرأت دادن . [ ج ُ ءَ دَ ] (مص مرکب ) دلیر گردانیدن . دل دادن . و رجوع به جرأت شود.