دل رفتنلغتنامه دهخدادل رفتن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دل از دست دادن . شیفته شدن . عاشق شدن . دل دادن : دیده نگه داشتیم تا نرود دل با همه عیاری از کمند نجستیم . سعدی . || اشتیاق ی
دللغتنامه دهخدادل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبر
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل ک
گشادنلغتنامه دهخداگشادن . [ گ ُ دَ] (مص ) پهلوی ویشاتن ، سانسکریت وی -سا (آزاد کردن ،باز کردن ). در پهلوی ویشات ، ظاهراً از وی -شا ، سانسکریت وی + شا (باز کردن ،آزاد کردن ) (= ها
دل غشهلغتنامه دهخدادل غشه . [ دِ غ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) در تداول ، دل ضعفه . دل ریسه . غش رفتن و ضعف رفتن دل بر اثر غلبه ٔ گرسنگی یا ضعف یا وحشت یا تأثر شدید فوق العاده و نظا