پرسخنلغتنامه دهخداپرسخن . [ پ ُ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) حَدِث . حِدّیث . مِکثار. ثَرّ. ثَرّة. بسیارسخن . بسیارگوی . پرگوی . پرچانه . پرحرف . روده دراز. پرروده : مرا غمز کردند ک
گویالغتنامه دهخداگویا. (نف ) مرکب از گوی (گفتن ) + الف پسوند فاعلی . گوینده . که سخن گفتن تواند. مقابل گنگ و اخرس که ناگویا است . سخن گوینده . ناطق . دارای قوه ٔ نطق . (از برهان
نامدنلغتنامه دهخدانامدن . [ م َ دَ ] (مص منفی ) نیامدن .ناآمدن . مقابل آمدن . رجوع به آمدن شود : کان در نظر رای تو نامد زحقیری آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد. انوری .ز ما خو
نلغتنامه دهخدان . (حرف ) حرف بیست و نهم از الفبای فارسی و حرف بیست و پنجم از الفبای عربی (ابتث ) است و در حساب جُمَّل آن را به پنجاه گیرند.نام آن نون و از حروف هوائی است . (ب
کهنلغتنامه دهخداکهن . [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص ) مقابل نو، و با لفظ شدن مستعمل . (آنندراج ). قدیم و دیرینه و فرسوده . (ناظم الاطباء). دیرینه . قدیم .مقابل نو و تازه . (فرهنگ فارسی