دمحقلغتنامه دهخدادمحق . [ دَ ح َ ] (ع ص ، اِ) شیر شب مانده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
دمحقلغتنامه دهخدادمحق . [ دُ ح ُ ] (ع اِ) دارودان بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انفیه دان . (ناظم الاطباء).
دمعقلغتنامه دهخدادمعق . [دِ ع َ ] (ع اِ) ابریشم سفید. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً کلمه دگرگون شده ٔ دمسق است . رجوع به دمسق شود.
دمحوقلغتنامه دهخدادمحوق . [ دُ ] (ع ص ) بزرگ خلقت قلب و حلقوم است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کلان شکم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
دامغلغتنامه دهخدادامغ. [ م ِ ] (ع ص ) سرشکننده . (آنندراج ) (غیاث ). || تباه کننده . (دهار). هلاک کننده : تو دامغ روم و از حسامت زلزال بدامغان ببینم . خاقانی .قاهر کفار و باج از قاهره درخواسته دامغ اشرار و گرد از دامغان انگیخته
دمحقةلغتنامه دهخدادمحقة. [ دَ ح َ ق َ ] (ع مص ) تر کردن جامه را به آب سبوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
دمحقةلغتنامه دهخدادمحقة. [ دَ ح َ ق َ ] (ع مص ) تر کردن جامه را به آب سبوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مدمحقلغتنامه دهخدامدمحق . [ م ُ دَ ح ِ ] (ع ص ) ترکننده ٔ جامه به آب سبوس . (آنندراج ). آهاردهنده ٔ جامه . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دمحقة. رجوع به دمحقة شود.