دمدمیلغتنامه دهخدادمدمی . [ دَ دَ ] (ص نسبی ) (اصطلاح عامیانه ) دمدمی مزاج . آنکه بر امری ثبات نورزد. آنکه هر ساعت رأی مخالف رأی پیشین دارد. آنکه بر قولی نپاید و زود تغییر عقیده دهد. بلهوس . متلون . متردد. دودل . (یادداشت مؤلف ). در لهجه ٔ امروز آذربایجان چنین شخص را دمدمکی گویند. || این وق
دمدمیدیکشنری فارسی به انگلیسیdilettante, faddish, fickle, flighty, inconsistent, inconstant, light, lightheaded, moody, protean, temperamental, unstable, unsteady, wayward, whimsical
دمدمی مزاجلغتنامه دهخدادمدمی مزاج . [ دَ دَ م ِ ] (ص مرکب ) دمدمی . که مزاج متلون دارد. که هر زمان تغییر اندیشه و رأی و عقیده دهد. متلون مزاج . (یادداشت مؤلف ).
دمدمیالغتنامه دهخدادمدمیا. [ دَ دَ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند به معنی دریا باشد که به عربی بحر خوانند. (آنندراج ) (برهان ).
دمدمی مزاجلغتنامه دهخدادمدمی مزاج . [ دَ دَ م ِ ] (ص مرکب ) دمدمی . که مزاج متلون دارد. که هر زمان تغییر اندیشه و رأی و عقیده دهد. متلون مزاج . (یادداشت مؤلف ).
freakدیکشنری انگلیسی به فارسیچیز غریب، دمدمی مزاجی، وسواس، علاقه دمدمی، رگه دار کردن، دمدمی بودن، خط دار کردن
دمدمی مزاجلغتنامه دهخدادمدمی مزاج . [ دَ دَ م ِ ] (ص مرکب ) دمدمی . که مزاج متلون دارد. که هر زمان تغییر اندیشه و رأی و عقیده دهد. متلون مزاج . (یادداشت مؤلف ).
دمدمیالغتنامه دهخدادمدمیا. [ دَ دَ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند به معنی دریا باشد که به عربی بحر خوانند. (آنندراج ) (برهان ).