غزال اَبلقGazella damaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان با جثۀ بزرگ که بخشاعظم بدن آن قهوهای مایل به قرمز و صورت و کفل و قسمت زیرین بدن آن سفید است و لکهای سفید بر روی گلو دارد
تیزشاخ افریقاییOryx dammahواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان که بدنش کرمرنگ، اما بخش بالایی سر و گردن و پایین شانهها قهوهای مایل به قرمز است و شاخهایی طویل و نوکتیز و متمایل به عقب دارد
بادگیر سپر جلوair dam, bumper air damواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای در زیر سپر جلو که ضمن کاهش جریان هوا در زیر خودرو، باعث کاهش پسار و برار وارد بر خودرو میشود
دمچارلغتنامه دهخدادمچار. [ دَ ] (اِ)تصاعد بوی هر چیز معطر. || نمایش و رنگ . || دود و بوی آن . (ناظم الاطباء). دمچام .
دمچاللغتنامه دهخدادمچال . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . آب آن از حشمت رود. سکنه ٔ آن 984 تن . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دمچهلغتنامه دهخدادمچه . [ دُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دم کوچک مانند دم مرغ و دم طاوس . (ناظم الاطباء). دم کوتاه را گویند. (برهان ) (آنندراج ). دم خرد : و آن یکی روشن که به دمچه ٔ او [ دجاجه ] است ردف خوانند. (التفهیم ). || ساقه ٔ کوچک . |
دمچهرلغتنامه دهخدادمچهر. [ دُ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد با 360 تن سکنه . راه آن اتومبیلرو است . ساکنان آن از طایفه ٔ قره سیوند و چادرنشین اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
دمچارلغتنامه دهخدادمچار. [ دَ ] (اِ)تصاعد بوی هر چیز معطر. || نمایش و رنگ . || دود و بوی آن . (ناظم الاطباء). دمچام .
دمچاللغتنامه دهخدادمچال . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . آب آن از حشمت رود. سکنه ٔ آن 984 تن . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
دمچهلغتنامه دهخدادمچه . [ دُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دم کوچک مانند دم مرغ و دم طاوس . (ناظم الاطباء). دم کوتاه را گویند. (برهان ) (آنندراج ). دم خرد : و آن یکی روشن که به دمچه ٔ او [ دجاجه ] است ردف خوانند. (التفهیم ). || ساقه ٔ کوچک . |
دمچهرلغتنامه دهخدادمچهر. [ دُ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد با 360 تن سکنه . راه آن اتومبیلرو است . ساکنان آن از طایفه ٔ قره سیوند و چادرنشین اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).