دم بستنلغتنامه دهخدادم بستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) خاموش شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) : تا صبح نبست از این دعا دم یک پرده نکرد از این نوا کم . نظامی .دیده را مژگان
دمفرهنگ انتشارات معین(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نفس ، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. 2 - لحظه ، هنگام . 3 - کنار و لبة چیزی . 4 - دهان . 5 - کنایه از: نخوت و تکبر.
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از
ایستادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ، توقف کردن، پارککردن، متوقف شدن، نگه داشتن، ترمز کردن دست ازکار کشیدن دست کشیدن، دست برداشتن، خودداری کردن دم بستن بودن رسیدن
گرفته دملغتنامه دهخداگرفته دم . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ دَ ] (ص مرکب ) نفس تنگ . تنگ نفس . بستن دم در موقع حرکت و دویدن .
بستنلغتنامه دهخدابستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن
خاموش شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ساکتشدن، دم فرو بستن، خاموشی گزیدن ۲. ازجوش و خروش افتادن ۳. فرو نشستن، از بینرفتن ۴. منطفی شدن ۵. تاریک شدن ۶. قطعشدن جریان برق